کسی فکر نمیکرد چارلز داروین، در آینده دانشمندی شود که بتواند انقلابی علمی به وجود آورد.به عنوان یک جوان انگلیسی در قرن نوزده، او علاقه به جمعآوری سوسک و مطالعات زمینشناسی در بیرون از شهر داشت. بعضی اوقات کلاس درس پزشکی در دانشگاه ادینبورگ را رها میکرد تا به علایق خود بپردازد. تا اینکه در سال ۱۸۳۱ فرصتی پیش آمد در سفری به دور جهان شرکت کند، راهی که باعث شد به جای تبدیل شدن به یک کشیش، به پدر زیستشناسی فرگشتی (تکاملی) تبدیل شود.
داروین در پنچ سالی که با کشتی «اچاماس بیگل» به مسافرت پرداخت، وقت خود را صرف مطالعه و جمعآوری مستندات زمینشناسی، مشاهده زیستگاههای بیشمار در نیمکره جنوبی(مثل آمریکای جنوبی، استرالیا و..) و حیوانات و گیاهان موجود در آن کرد.
مشاهدات داروین، برای او آزاردهنده بود چرا که به این نتیجه رسید، نظریههای عصر ویکتوریا(دورهای که داروین در آن زندگی میکرد) درباره منشا و خاستگاه حیوانات اشتباه است. اکثر مردم در زمان داروین علت تنوع حیات و حیوانات بر روی زمین را خلقتگرایی میدانستند، یعنی همهی موجودات ناگهانی به وجود آمده و ارتباطی با یکدیگر ندارند.
اما مشاهدات داروین چیز دیگری را نشان میداد. او متوجه شد اختلافات بسیار کوچکی بین اعضای یک گونه با گونهی بسیار شبیه به آن گونه وجود دارد که در جای دیگری زندگی میکنند. فنچهای گالاپاگوس بهترین مثال هستند. از یک جزیره به یک جزیره دیگر، منقار فنچها با یکدیگر متفاوت است. چرا که هر جزیره منابع غذایی خاص خود دارد که منقار فنچها هم با توجه به آن منابع غذایی سازگاری پیدا کردهاند.
این قضیه مطرح میشود که نه تنها گونههای جانوری تغییر و تحول پیدا میکنند، که علت این تغییرات هم خلقتگرایی نیست، بلکه عوامل محیطی باعث این تغییر میشوند. ما این را انتخاب طبیعی مینامیم.
زمانی که داروین از سفر بازگشت، او دچار تردید شد که آیا ایدههای جدید خود را برای عموم منتشر کند یا نه.
او احساس میکرد نظریهاش دربارهی فرگشت(Evolution) هنوز کامل نیست و باید بیشتر روی آن کار کند. به همین خاطر او شروع به کار بر روی داستان و ماجراهای سفر پنج سالهی خود در کشتی بیگل کرد. با تلاشی که داروین کرد، توانست خود را به عنوان یک دانشمند توانا به عموم معرفی کند. بیشتر کتابها و مقالات او درباره زمینشناسی و مرجانهای صخرههای دریایی و صدفها بودند که تا امروز هم مهم هستند.
با وجود زمینهها و موضوعات تحقیقاتی فراوانی که داروین بر روی آنها مشغول بود، او نظریهی فرگشت (تکامل) خود را فراموش نکرده بود و درواقع حاصل آن تحقیقات این بود که داروین بر نظریهی تکاملی خود استوارتر و معتقدتر شود. داروین به آرامی تا ۲۰ سال بعد از سفر خود، مشغول جمعآوری شواهد و مدارک برای اثبات نظریهی تکاملی خود بود.
بالاخره داروین تمام شواهد و نوشتههای خود را با عنوان «خاستگاه گونهها»(On the Origin of Species – یا منشا انواع) در سال ۱۸۵۹ وقتی که به سن ۵۰سالگی رسیده بود چاپ و منتشر کرد. این کتاب ۵۰۰ صفحهای سریع به فروش رسید و تا سالهای بعد از آن داروین شش ویرایش دیگر از کتاب خاستگاه گونهها منتشر کرد که توضیحات اضافه را شامل میشد.
کتاب منشا انواع یا خاستگاه گونههای داروین به زبانی غیر فنی، یک استدلال ساده را ترسیم میکند که چگونه این همه گونههای جانوری و گیاهی بر روی زمین به وجود آمده است.
این استدلال بر دو چیز استوار است: گونهها در طول زمان بهتدریج تغییر میکنند و همهی گونهها در محیط زندگی خود با مشکلات و دشواریهایی برخورد میکنند. از این مشاهده اساسی میتوان نتیجه گرفت: گونههایی که با محیط سازگاری داشته و بتوانند بر مشکلات غلبه کنند بقا پیدا کرده و در غیر این صورت، محکوم به فنا و نابودی هستند.
اگر چه ایدهی داروین منطقی بود و هست، اما باعث انتقادات خلقتگرایان و مذاهب از این ایدهی انقلابی شد.