آیا مرگ پایان آدمی است؟ آیا آدمیزاد چیزی بیشتر از جسم خود است؟ آیا آن طور که گفته شده، روح وجود دارد و پس از مرگِ کالبد مادی آدمی، همچنان باقی میماند و به حیات خود ادامه میدهد؟علم به ما نشان داده که نه روح و نه هیچ چیز غیرمادی در انسان وجود ندارد.
آیا انسان چیزی فراتر از جسم خود است؟
هیچ نهاد، ماهیت یا نیروی فرافیزیکی در بدن انسان و خارج از بدن انسان وجود ندارد منجمله روحی که عوام به آن باور دارند .حتی سایر انواع متافیزیکی و دوگانگی وجود به هیچ عنوان حقیقت ندارد.
مغز انسان سه نوع احساس ایجاد میکند. اولی «اینتروسپشن» یا وضع داخلی است که تمام اطلاعات داخلی بدن یا وضع همواستاتیک آن را به مغز اطلاع میدهد. حس دوم «اکستروسپشن» است یا حس بیرونی که از طریق همین حواس پنجگانه – که البته خیلی بیشتر از پنج تا هستند- به مغز اطلاع میدهد و باعث میشود که انسان بتواند وجود خودش را در محیط درک کند و به دنبال احتیاجات حس گروه اول برود. به حس سوم انسان «فرونوسپشن» یا حس ذهنی میگویند. [این حسی حسی است که] اگر شما در وضعی قرار بگیرید که حسهای داخلی و خارجی را حذف کنیم باز هم ذهنتان یک مقداری خود به خود فکر میکند یعنی مغز خودش یک محصولی ایجاد میکند و همین باعث شد که دکارت آن جمله معروف را بگوید که: “I think therfore I am” من فکر میکنم پس من هستم.
اولین بار در واقع ابن سینا این را گفت و اینها دو نفری به اشتباه افتادند که چیزی فرای کار مغز هست در حالی که این گروه سوم هم محصول مغز هست که همان ذهن دکارتی یا Cartesian Dualism است. در حالی که آن ذهن هم کاملاً محصول مغز آدمیزاد است و جای [همه چیز] هم کاملا مشخص است. بستگی دارد که فکرتان چه باشد.
اگر نقاش هستید و میخواهید یک تصویر را بکشید لوب پشتسریتان فعال میشود، اگر موسیقیدان هستید و میخواهید یک موسیقی بنویسید و ذهنتان مشغول آن است لوب گیجگاهی طرف چپتان، اگر یک فیلسوف هستید و میخواهید یک مسئله فلسفی را حل و فصل کنید و ذهنتان مشغول آن است لوبفرونتال یا پرفرونتال طرف راستتان هست. همه اینها کاملاً واضح شده و با عکسبرداریهای مغز با فاکشنال ام آر آی یا الکتروفیزیولوژی نشان دادهاند که کجاهای مغز این فرونوسپشن یا ذهن دکارتی را ایجاد میکند.
در حقیقت چیزی جز مغز وجود ندارد. یعنی همه انسان خلاصه میشود به مغز و آنچه که به عنوان روح یاد شده و حتی در تربیت مذهبی یا حتی در بعضی باورهای غیرمذهبی گفته میشود که پس از مرگ انسان هم ادامه پیدا میکند؛ با این توضیحات اساسا معنا ندارد.
اگر هیچ عنصر غیرمادی و غیرقابل پیشبینی در وجود انسان نیست؟ آن وقت یکسری چیزها را چطور میشود تحلیل کرد؟ مثلاً رویاهایی که آدمها میبینند یا مثلاً تجربیات آدمهایی که به مرگ رفتهاند و برگشتهاند؟ اینها را چطور میشود توضیح داد؟
بعضی ها اعتقاد دارند که تجربیات ذهن را ایجاد میکند. درست است. آدم متولد میشود با یک ژنتیکی که مغزش را شکل میدهد ولی از همان لحظه اول لقاح این جنین تحت تأثیر عوامل محیطی داخل رحم قرار میگیرد و بعد از آنکه متولد شد هم تا لحظه مرگ مغزیاش مرتبا تحت تأثیر عوامل محیطی قرار میگیرد و این عوامل ساختمان فیزیکی مغز را عوض میکنند. یعنی سیناپسها را. سیناپسهای شیمیایی و سیناپسهای الکتریکی مغز را عوض میکنند.
در این بین از مغز فیزیکی هیچ عامل فرافیزیکی یا متافیزیکی یا ماوراءالطبیعه ایجاد نمیشود و همین مغز پرورشیافته یا پلاستیکی است که در اثر این تجربیات میتواند خیلی چیزها را ایجاد کند. منجمله دین را ایجاد کند.
تمام افکار دینی آدم از لوب گیجگاهی طرف راستش برمیخیزد. اینها را مطالعه کردهاند با امواج الکترومغناطیسی و حتی تصویری شبیه به خدا در ذهن آدم ایجاد کردهاند یا حتی احساس در بهشت یا جهنم بودن یا صداهای فیزیکی را.
پس این تجربیاتی که ما ایجاد میکنیم این ذهن متافیزیکی ایجاد نمیکند بلکه خود مغز است که تغییر و پرورش پیدا میکند و هیچ چیز غیرفیزیکی در آن وجود ندارد.
مغز در واقع ۹۸ درصد انرژیاش را صرف کارهایی میکند که با آگاهی وارد نمیشوند فقط ۲درصدش را صرف به آگاهی رساندن میکند و در این ناخودآگاهمغزی خیلی چیزها ایجاد میشود و گاهگاهی مغز اینها را به اطلاع آدم میرساند که آدم نمیتواند از منشاء آن باخبر شود و ناگهان فکر میکند شهودی به او دست داده یا یک چیز ماوراءالطبیعه به او دست داده.
یکی هم رویا و خواب است. رویا و خواب مسئله بسیار بسیار ساده فیزیکی است. یک هسته در ساقه مغز هست به نام هسته gigantocellular که امواجی ایجاد میکند که در موقع خوابREM (آخرین مرحله چرخه خواب) یا rapid eye movement میآید و به هسته زانویی تالاموس وصل میشود و از آنجا به لوب پشتسری میآید و اینها لوب اُکسیپتال پشتسری را تحریک و خواب را ایجاد میکنند.
اگر کسی معتقد باشد که هرگونه نهاد متافیزیکی در وجود آدم یا در خارج از وجود آدم وجود دارد باید خیلی سوالها را جواب بدهد. اولاً که تعریفشان کند. خیلی مبهم نمیشود گفت. باید تعریفش کنید. جنساش را بگویید. طرز ساختش را بگویید. کجا ساخته میشود. چطوری وارد بدن میشود. کجای بدن قرار میگیرد؟ چطوری با فیزیک بدن تماس برقرار میکند؟
همان چیزی که دکارت در آن فروماند و نتوانست جواب بدهد که این ذهن متافیزیکی چطوری با فیزیک مغز [مرتبط میشود] و بعد مجبور شد به غده پاینیال بچسبد و همین حرف در مورد همه نهادهای متافیزیکی هم صادق است. حتی در مقابل نهادهای کائناتی که اگر فکر کنیم که وجود دارند – که وجود ندارند – چطوری میتوانند در ماده فیزیکی وجود ما یا طبیعت دخالت کنند؟ به این جهت هیچ چیز غیرفیزیکی وجود ندارد.
در واقع هم اگر خوب فکر کنیم در سطح کائناتی هیچ معنی وجود ندارد. هیچ هدفی نیست و بهطور اتفاقی این کره زمین وضعی پیدا کرده که حیات در آن به وجود آمده. جزو بسیار ناچیزی از این طبیعت بزرگ است و ما هم جزو ناچیزی از این سیستم حیاتی هستیم و بیخود فکر میکنیم که یک تافته جدابافتهای هستیم و بایستی یک عوامل متافیزیکی در وجودمان داشته باشیم.
اگر به آناتومی یا فیزیولوژی گردش خون مغز توجه کنید؛ لوب اکسیپیتال در انتهای گردش خون قرار گرفته و وقتی که قلب میایستد اولین چیزی که دچار کمبود خون میشود لوب اکسیپیتال است. به همین جهت وقتی که دچار کمخونی میشود تحریک میشود و یک احساس نور ایجاد میکند. ولی در این حال هنوز هیپوکامپ که مسئول خاطرات هست سالم باقی میماند. اگر ایسکمی (نرسیدن خون) ادامه پیدا کند و هیپوکامپ از کار بیفتد دیگر این خاطره از بین میرود. ولی اگر قبل از اینکه هیپوکامپ از کار بیفتد قلب مریض را به کار بیاندازند و گردش خونش را راه بیاندازند و بیدارش کنند فکر میکند که وارد یک تونل روشن شد و همه هم این احساس را میکنند و فکر میکنند که جسمشان دارد رو به هوا میرود. به خاطر اینکه لوب آهیانهای که مرکز احساس جسم بدن هست هم دچار ایسکمی ناکامل شده و احساس میکند که این جسم درآمده و توی هوا رفته و این احساس قبل از مرگ است. هیچ چیز غیرفیزیکی هم نیست. بارها نشانش دادهاند و نشان دادهاند که احساس کاذبی است. اینها همه محصولات مغزی است که در حال بحران قرار گرفته.
از طرف دیگر انسان کارهایی میکند و به نوعی زندگی میکند در این جهان و جهانی را میسازد که یکسره مادی به نظر نمیرسد، یعنی چیزهایی فراتر از ماده در زیست انسان در این جهان شاید بشود دید. آن وقت تکلیف اینها چه میشود؟
هوشمندترین شامپانزهها که زیر ما هستند، فقط ۱۰ درصد از مغزشان پریفرانتال کورتکس است و این ناگهان در انسان به ۳۰ تا ۳۱ درصد گسترش یافته است. از ابتدایی که انسان دو پا به وجود آمده بزرگترین تمایزش با انواع زیر و مادون خودش، حجم و درصد پریفرانتال کورتکس بوده است. حالا کسانی که ویژگیهای پریفرانتال کورتکس را بررسی کردهاند ۹ ویژگی را برای آن قائلند که یکی از این ۹ ویژگی معنویت و اخلاق است.
آیا به اینکه انسان در نردبان تکامل مغزش دارای بالقوهای شده که معنویت و اخلاق جزو نیازهایش است ، این موضوع با اصل مادیگرایی تنازغ بقا [چه نسبتی دارد؟]، چون در اصل مادیگرایی تنازع بقا، شما برای بقای خود باید هر عنصر تخریبی را از بین ببرید. [در مورد] مفاهیمی مثل شهادت چه طور می شود؟ فرض کنید خلبان ژاپنی به معنای وطنپرستی یا داشتن یک آرمان فرافردی، بر عکس قانون تنازع بقا که گریز از درد است و حفظ بقا، چظور بلند میشود و مغز او چطور این فرمان را صادر میکند که به سمت از بین بردن خودش برود برای اهدافی مثل وطنپرستی.یا مفاهیمی مانند عشق، شجاعت و ایثار، و مفاهیم انتزاعی که بشریت به آن بالیده، جزو فعالیتهای مکانیکی و مادی کدام قسمت از مغز است؟
اسپریچوآلیتی (روحانیت و معنویت) محصول لوب گیجگاهی طرف راست است، از جمله خداشناسی، و اعتقاد پس از مرگ که اینها همه محصول سیستم لیمبیکی طرف راست است و ناشی از ترس بشر از مرگ و دنیای پس از مرگ است که چه اتفاقی برایش میافتد. وقتی هم که مدیتیشنها را مطالعه کردند، [مشخص شد] وقتی کسی مدیتیشن میکند، امواج صرع مانندی در لوب پیشگاهی طرف راستش ایجاد میشود که این امواج باعث میشود حالت خلسه مدیتیشن به او دست دهد. حالا فرق نمیکند که این مدیتیشن رقص سماع مولوی باشد یا مدیتیشن بودایی یا ذن یا هر چیز دیگر.
دوم اینکه انسان در طی تکاملش به موجودی اجتماعی تبدیل شده و برای اینکه برای بقا موفقیت پیدا کند مجبور شده فداکاری بکند. این حس فداکاری و شجاعت ، که ظاهراً بر خلاف ایده خودخواهی مطلق در تحول داروینی است، [به این دلیل است که] موفقیت بشری که اجتماعی شده، وابسته به فداکاری او شده، یعنی بدون فداکاری انسان نمیتواند موفق باشد و بقای جمعیاش امکان ندارد، و حتی بقای فردیاش به سطحی رسیده که اصلاً بدون فداکاری در مقابل خانواده با اجتماعش هرگز نمیتواند موفق شود، و اجتماعاتی هم موفق نمیشوند که به این نتیجه نرسیده باشند که باید برای اجتماع فداکاری کرد. این زیربنای همین موضوع شهادت است که متأسفانه به شدت از آن سوءاستفاده میشود.
راجع به عشق که البته مسئله بسیار پیچیدهای که در آزمایشگاه بخواهند مطالعه کنند، ولی مربوط به Reward System یا سیستم پاداشی مغز است، مطالعات زیادی شده و مردم را در fMRIگذاشتهاند و به آنها عکس معشوقشان را نشان دادهاند، و این هسته اکومبنس که بزرگترین مرکز لذتبخش مغز آدمی است، و لوب پریفرانتالش فعال شود. به این جهت هم بزرگترین لذت را میدهد که بهترین یا بزرگترین یا مهمترین مراکز لذتبخش مغز را به فعالیت در میآورد.
همه چیزهایی که به فکرمان رسیده یا ساختهایم؛ فرهنگمان، ادبیاتمان، شعرمان، موسیقیمان، عقلانیتمان، دستگاههای سیاسیمان، همه محصول همین مغز است، مغزی که تکامل پیدا کرده است. چرا شامپانزهها نتوانستند این کار را بکنند؟ چرا گوریلها نتوانستند این کار را بکنند؟ شما شهر پاریس را مقایسه کنید با محل زندگی شامپانزهها در آفریقا؛ تفاوت اینها فقط به خاطر تفاوت رشد مغز آدم است، و مخصوصاً لوب پریفرانتال آن است.
اگر اینها به این نحوی که تکامل پیدا کردند، تکامل پیدا نمیکردند، ما اصلاً موجودات دیگری بودیم.
ممکن است گروهی از افراد با خود فکر کنند که بحث ترسناکی است اینکه هیچ چیزی جز مغز وجود نداشته باشد.
بسیاری از عصبشناسان و دانشمندان اعصاب، میگویند که مغز یک کمپانی عظیم معناسازی است، و اینکه چه معنایی در ذهن ما شکل بگیرد، آن معنا بیوشیمی رفتار ما را تولید میکند. یعنی همحسی من با شما که من حال شما را آن گونه که خودت تجربه میکنی در یابم، دوم اینکه با انجام پارهای از کارها احساس شعف کنم مثل اینکه وقتی گرسنهام ناهار خودم را به یک بیخانمان بدهم؛ و بعد از همه اینها نقشی که این فعالیتهای مغزی در تنظیم عواطف بازی میکند.
پس اگر روح وجود ندارد، از انسان پس از مرگ چه میماند؟
در واقع هیچ چیزی از وجود انسان باقی نمیماند، چون مغز چهار دقیقه پس از آنکه خون به آن نرسد، برای ابد از بین میرود و هیچ چیز دیگری از آن باقی نمیماند، و غیرقابل بازگشت هم هست، یعنی هیچ طریقی حتی یک سلول انسان را پس از مرگ نمیشود به حال اول بازگرداند، تا چه رسد به مغز. و وقتی که این جسم از بین رفت، ما هم مثل بقیه موجودات طبیعی از بین میرویم. به قول خیام از خاک بر آمدیم و بر با میشویم.
هیچ چیزی باقی نمیماند. فقط باید سعی کنیم از همین عمری که داریم [استفاده کنیم] و با همین مغزمان بهشت را همین جا بسازیم و از ساختن جهنم برای خودمان و دیگران خودداری کنیم. اپیکور راجع به مردن جمله جالبی گفته، گفته است که بعد از مردن همان احساسی را داریم که قبل از تولد داشتیم. دقیقاً هم همین طور است و هیچ الزامی هم به دنیای پس از مرگ نیست. واقعاً هیچ الزامی برای آن نیست چون اگر فکر کنیم که میخواهند در آن دنیا مجازاتمان کنند، یا پاداش بدهند، چه فرقی در نظم این دنیا میکند؟ به این جهت نه تنها الزامی نیست، امکان آن هم وجود ندارد که پس از مرگ چیزی برای فرد وجود داشته باشد.
من دیدن اون حاله ای از نورکه همراه باصدایی دلنشین مرا فرا میخواندومن خارج شدن از کالبد فیزیکی روتجربه کردم در زمان اوردز کردن با مواد مخدرکراک که با اقدام سریع کادر پزشکی وبا تزریق نایلکسون دوباره به زندگی بازگشتم واین رویداد باعث شده تا دنبال حقیقت بگردم که متاسفانه بافرمایشات شما هیچ امیدی برای حیات روح بعد از مرگ وجود ندارد وهمین موضوع باعث شد تا من با دانستنش کلا افکار خودکشی رو از سرم بیرون کنم واز شما بخاطر اطلاعات مفیدومنطقیتون بسیارسپاسگذرارم
اما چطور چندتا پیام الکتروشیمیایی بی معنی، به تصاویر، مفاهیم، اصوات و احساساتی تبدیل میشن که ما اونها رو «حس» میکنیم؟
اون حالت و حس خاصی که از دیدن مثلا رنگ قرمز در ما ایجاد میشه، این رو چطور با فیزیکالیسم توجیه میشه کرد؟
سلام دکتر مطلب مفیدی بود اما برای شخصی مثل من که خودش چند باری رویایی صادقه دیدم که عینا در آینده رخ داده هنوز جای سوال هست.آیا این ها رو هم مغز به تنهایی میسازه؟فقط به یک نتیجه دو جوابه رسیدم: حداقل شاید بعدی از دنیا وجود دارد که در آن زمان مفهومی ندارد.یا اگر زمان مانند بردار ابتدا و انتها دارد پس این چیست که خبر از آینده میدهد؟ آیا مغز است یا روح؟اگر نظر علمی داشتین خوشحال میشم تا نمردم به من هم منتقل کنین..با تشکر
مطالعات انجام شده در زمینه sleep و dream تا نوامبر ۲۰۲۰ که در پیشرفته ترین مراکز علمی دنیا انجام شده چیزی به نام رویای صادقه (؟) را تایید نمی کند.یعنی این مطلب اعتبار scientific ندارد.
دکتر تقی کیمیایی اسدی قواعد علمی مربوط به علم مغز و اعصاب را در حیطه مسائل اجتماعی و علوم شناختی به کار گرفته است.کتاب خطای دکارت اثر دکتر آنتونیو داماسیو توسط ایشان ترجمه شده است و توسط نشر نگاه معاصر چاپ شده است.
من دیدن اون حاله ای از نورکه همراه باصدایی دلنشین مرا فرا میخواندومن خارج شدن از کالبد فیزیکی روتجربه کردم در زمان اوردز کردن با مواد مخدرکراک که با اقدام سریع کادر پزشکی وبا تزریق نایلکسون دوباره به زندگی بازگشتم واین رویداد باعث شده تا دنبال حقیقت بگردم که متاسفانه بافرمایشات شما هیچ امیدی برای حیات روح بعد از مرگ وجود ندارد وهمین موضوع باعث شد تا من با دانستنش کلا افکار خودکشی رو از سرم بیرون کنم واز شما بخاطر اطلاعات مفیدومنطقیتون بسیارسپاسگذرارم
سپاس از لطف شما
اما چطور چندتا پیام الکتروشیمیایی بی معنی، به تصاویر، مفاهیم، اصوات و احساساتی تبدیل میشن که ما اونها رو «حس» میکنیم؟
اون حالت و حس خاصی که از دیدن مثلا رنگ قرمز در ما ایجاد میشه، این رو چطور با فیزیکالیسم توجیه میشه کرد؟
سلام دکتر مطلب مفیدی بود اما برای شخصی مثل من که خودش چند باری رویایی صادقه دیدم که عینا در آینده رخ داده هنوز جای سوال هست.آیا این ها رو هم مغز به تنهایی میسازه؟فقط به یک نتیجه دو جوابه رسیدم: حداقل شاید بعدی از دنیا وجود دارد که در آن زمان مفهومی ندارد.یا اگر زمان مانند بردار ابتدا و انتها دارد پس این چیست که خبر از آینده میدهد؟ آیا مغز است یا روح؟اگر نظر علمی داشتین خوشحال میشم تا نمردم به من هم منتقل کنین..با تشکر
سپاس
مطالعات انجام شده در زمینه sleep و dream تا نوامبر ۲۰۲۰ که در پیشرفته ترین مراکز علمی دنیا انجام شده چیزی به نام رویای صادقه (؟) را تایید نمی کند.یعنی این مطلب اعتبار scientific ندارد.
دکتر تقی کیمیایی اسدی قواعد علمی مربوط به علم مغز و اعصاب را در حیطه مسائل اجتماعی و علوم شناختی به کار گرفته است.کتاب خطای دکارت اثر دکتر آنتونیو داماسیو توسط ایشان ترجمه شده است و توسط نشر نگاه معاصر چاپ شده است.