انهدونیا (anhedonia)یا ناتوانی در احساس لذت در مغز
بازدیدها: ۱۹۳۵
انهدونیا یا ناتوانی از احساس لذت در کوران فعالیتهای لذتبخش، به عنوان بخشی از برخی اختلالات سلامت بروز میکند. انهدونیا در عین حال یک ویژگی محوری افسردگی تلقی میشود.
اغلب مردم در برخی مقاطع زندگی خود علاقه نسبت به چیزهایی را که زمانی سبب به هیجان آمدن آنان میشد را از دست میدهند.
به هر جهت انهدونیا این فقدان را با تمام محدودیتهایش حفظ میکند. در انهدونیا لذت بردن از چیزهایی مثل موسیقی، سکس، غذا و گفت و شنود، که زمانی سبب ایجاد هیجان در فرد میشدند، غیر ممکن میگردد.
گذشته از اختلال افسردگی اساسی، انهدونیا ممکن است به عنوان یک جزء از شرایطی مثل اسکیزوفرنی، سایکوز، و بیماری پارکینسون و نیز بی اشتهایی عصبی (آنورکسیا نرووسا) و اختلالات مربوط به سوء مصرف مواد مخدر بروز کند.
انهدونیا حتی امکان دارد که در تمایل فرد به انجام رفتارهای بیپروا شیرجه رفتن از ارتفاع زیاد نقش داشته باشد.
در طول سالیان اخیر انهدونیا در معرض توجه بیشتری قرار گرفته است. بخشی از این توجه به این دلیل است که انهدونیا پیشبینی میکند که فرد دچار افسردگی تا چه حدی به درمانهای مورد استفاده خوب جواب خواهد داد.
داروهای ضد افسردگی رایج در مورد افراد افسردۀ دچار انهدونیا در مقایسه با افراد افسرده اما غیر مبتلا به انهدونیا کارآیی کمتری از خود نشان میدهند.
از آنجا که درمان افسردگی امری بسیار چالشبرانگیز است، هر بینش درونی تازهای در این مورد جای خوشامدگویی دارد. شواهدی در این مورد وجود دارد که ریسک خودکشی در افراد دچار انهدونیا افزایش پیدا میکند، بنابراین اگر وجود ارتباط مزبور اثبات گردد، شناسایی و مدارا با انهدونیا باعث نجات برخی زندگیها خواهد شد.
انهدونیا چگونه احساس میشود؟
برای دست یافتن به درک بهتری از آنچه در انهدونیا احساس میشود، نقل قولهای زیر گزیدهای از یک منبع اطلاعاتی دست اول محسوب میگردد.
“در طول ۷ سال گذشته من به کمترین حد ممکن جرقۀ عواطف و احساسات را تجربه کردهام، آنچه من در زندگی روزمره احساس میکنم در عمل هیچ است. من هیچ اشتیاقی به صحبت کردن در واقع ندارم، زیرا هیچ رضایت یا خشنودی خاطری از این بابت احساس نمیکنم. این هستۀ انهدونیا من است، علامتی از افسردگی بنیادی.”
“اساساً من هیچ چیز از زندگی روزمرۀ خودم به دست نمیآورم؛ دنیای من سرد و چنان است که انگار همه چیز همان است که بود. هر چیزی که به آن نگاه میکنم، هر کاری که انجام میدهم به نظرم یکسان میرسد.”
چه اتفاقی در مغز رخ میدهد؟
همانند بررسی هر پاسخ عاطفی دیگری، این داستان نیز موضوع سادهای نیست. مدار مغزی متراکم، درهم تنیده و به شکلی باورنکردنی شلوغ است.
انهدونیا صاف و ساده کاهش میل به چشیدن طعم شکلات نیست؛ در اینجا مکانیسمهای زیربنایی سیستم پاداش مغز دچار اختلال میشوند.
این ممکن است شامل بروز دگرگونیهایی در سطح علایق، انگیزش، انتظارات، توقعات و پیشبینی نتایج کوششها باشد، که همگی آنها به نوبۀ خود مواردی پیچیده هستند، و تمامی آنها فرآیندهایی در مدارهای مختلف اما دارای برهمکنش عصبی محسوب میشوند.
انهدونیا و پاداش
شواهدی در این مورد وجود دارد که افراد دچار انهدونیا میتوانند لذت را به روشی مشابه دیگر مردم تجربه کنند – موضوع فقط این است که چیزی مثل انگیزش، انتظار و پاداش مورد نیاز است.
در مورد مردم دچار انهدونیا فرآیند پاداش از مدار خود خارج میشود. یافتن اینکه کدام قسمت از این فرآیند دچار اختلال شده کار دشواری است.
برای فهم برهمکنش میان جنبههای مختلف لذت، در اینجا مثالی خواهیم آورد. اگر ما چیزی را تجربه کنیم و از آن لذت ببریم – برای مثال خوردن یک نوع جدید آب نبات – ما باید خواهان تکرار این تجربه باشیم.
به هر جهت، اگر قیمت هر قطعه آب نبات ۱۰۰۰ دلار باشد، ما ممکن است دیگر به خودمان زحمت هوس آن را ندهیم. یا مشابهاً اگر مشخص شود که آب نبات باعث سرطان خواهد شد احتمالاً از خوردن آن امتناع خواهیم کرد.
به هر جهت اگر آب نبات رایگان و ایمن باشد ما آن را خواهیم خورد. اگر برای دسترسی به یک تکه آب نبات نیاز باشد که به اتاق مجاور برویم، ما احتمالاً این زحمت را به خود خواهیم داد. اما اگر آب نبات در فاصلۀ یک کیلومتری قرار داشته باشد ما ممکن است برای فکر کردن در مورد موضوع مکث کنیم. و اگر آب نبات مزبور در شهر مجاور باشد ما از خیر لذت مزه کردن آب نبات خواهیم گذشت.
اما حتی اگر آب نبات سالم باشد، روی میز مجاور محل نشستن ما قرار داشته باشد، و مجانی هم باشد، ما ممکن است علیرغم آنکه سه وعده غذا خورده باشیم یک تکه از آن را برداریم.
میل، انگیزش، و لذت ما در مورد چیزهای مختلف چیزهایی سیال و مشروط هستند.
اگرچه مثال مشخص ما در این مورد سادهسازی موضوع است، این مثال نشان میدهد که چگونه مغز ما در مورد خطرات، پاداشها، و هزینهها با استفاده از نواحی مختلف مغز و اغلب بدون دخالت ذهن خودآگاه به محاسبه و سبک و سنگین کردن موضوع میپردازد.
با چنین پسزمینهای از کجا باید آغاز کنیم؟ خوب، برای سالهای سال، بخشی از عقده های قاعده ی (basal ganglia) به نام هسته اکومبنس به عنوان “مرکز لذت” تلقی میشده است.
جای شگفتی نیست که این بخش در انهدونیا درگیر باشد. مطالعات اخیر نشان دادهاند که بخشهای دیگر مغز شامل فهرست زیر نیز در این مورد دخالت دارند:
-
قشر پرهفرونتال، که در برنامهریزی و بروز شخصیت دخیل است
-
امیگدلا که هیجانات را پردازش میکند و در روند تصمیمگیری دخالت دارد
-
استریاتوم، ناحیهای که مأمن هسته اکومبنس محسوب شده و بر سیستم پاداش مؤثر است
-
اینسولا، که اعتقاد بر آن است که در موضوع خودآگاهی و هشیاری اهمیت دارد
به اطلاع می رساند نام بیمار فوق حذف شده است.
با درود.۳۴ ساله هستم. تا به حال از هیچ چیزی لذت نبرده ام. این را بدون اغراق میگویم. ورزش،تماشای تلویزیون، رفتن به کوه و دریا و…، خودارضایی، و… هیچ چیز لذتی برایم نداشته است.
با این وجود آدم نسبتا فعالی بوده ام، ورزش میکردم به دیگران کمک میکردم و … . به هیچ وجه معتقد نیستم افسردگی دارم. غیر از دلایل خودم که مستند به کتابهای روانشناسی است، اثر نگذاشتن داروهای ضدافسردگی روی من هم دلیل محکمی است. ۱۰ سال است پیش ۲۰ روانشناس و روانپزشک رفته ام. مشکلم حل نشده است. چون اصلا مطرح نشده است. هر کسی به فراخور چند سوالی که از من میپرسید تشخیصی میداد: افسردگی، اضطراب، کمالگرایی، وسواس فکری، ADD، خلق و عاطفه نامتناسب، شخصیت اسکیزوئید، شخصیت گسیخته، الکسی تایمی، اوتیسم، کمبود هشیاری.
در بچگی با سر به زمین خوردم و از هوش رفتم. از آن به بعد یادگیری و تمرکزم کم شد. حالتی شبیه به خواب آلودگی در من پیدا شد.
تا به حال در خواب جنب نشده ام. تعداد خوابهای فانتزی و سکسی در طول عمرم به ۵ تا نمیرسد.
تستهای مختلفی دادم. مشکلی نداشتم: تستوسترون، ویتامین B و D، تیروئید، آهن، روی، کلسیم، فسفر، گوگرد، تست اسپرم. فقط سروتونین بالایی داشتم. ام آر آی مغزم مشکلی را نشان نداد.
مشکلی دارم که نمیدانم با این مشکل ارتباط دارد یا نه. من خیلی از احساسات را درک نمیکنم. مثلاً شادی، تعجب، ناامیدی، غم، و … . نام مشکل و روش درمانش را هم میدانم. منتهی کسی از من قبول نکرده است.
میلیونها تومان پول صرف کرده ام. صدها ساعت جستجو در اینترنت و مطالعه کتاب و مقاله، و ده ها ساعت حضور در جلسات مشاوره و درمان، هیچ سودی برایم نداشته است.
چه کار کنم؟ همین.
روش بدهید. حرف زدن برای من درمان نمیشود.
سپاسگزارم.
درود بر شما
به احتمال قوی فردی با چنین شرح حال دقیقی باید افسردگی جدی داشته باشد و یا از anhedonia (عدم درک لذت) رنج می برد.
درمان بسیار سخت و پیچیده است.امیدوار به درمانهای جدید باشید.کتابهای تخصصی بیشتری در این زمینه بخوانید تا نسبت به بیماری خود آگاهی بهتری پیدا کنید. باید از داروهایی استفاده شود که سطح دوپامین مغز بخصوص در ناحیه پره فرونتال را افزایش دهد.
اطلاعات جدیدتر را برای شما email می کنم.
سپاس از شرح حال خوبتان
مریم گلی بجوید.