انسان ها احتمالا توانمند ترین موجودات زمین در تنظیم عواطف و احساسات خود هستند. در مقایسه با دیگر جانداران، ما از طریق یک مجموعه رفتار، شامل ارزیابى موقعیت، پرت کردن حواس، پیش بینى، تعاملات اجتماعى و سرکوب، توانایى تعدیلِ و اصلاح حتى تلخ ترین واکنش ها و تجربیات احساسى را داریم. به کار گیرى این توانایى ها گاهى نیازمند تلاش است و گاهى نیز به صورت اتوماتیک و رفلکسى بروز مى کنند. اگر بخواهیم از زبان فیلوژنتیک سخن بگوییم، رشد کند با ایجاد دوره هاى طولانى مدت پلاستیسیتى نورونى، تاثیر به سزایى در رفتارهاى پیچیده ى عاطفى ما دارد. عملکرد کنترل احساسات کودک در بزرگسالى، تحت تاثیر محیط زندگى و همچنین شدت و کیفیت وقایعى -به خصوص آن هایى که آشنایان نزدیک تر در آن ها دخیل اند- است که در دوره هاى پلاستیسیتى کودک روى مى دهد. به همین دلیل، مغز یک شخص بالغ و رفتارهاى او، انعکاسى از تجربیات و رویدادهایى است که در طول رشد و بلوغ بر وى گذشته است. براى درک بهتر تفاوت هاى میان افراد در عملکرد احساسیشان باید فرآیند رشد مغز را بررسى کنیم. تنظیم احساسات در بزرگسال با وجود اینکه اغلب بخش هاى مغز به شیوه هاى گوناگون در تنظیم احساسات دخیل هستند، بخش اصلى این عملکرد درِ ارتباطات میان قشر پیش پیشانى، به طور ویژه قسمت میانى آن، و سیستم هاى زیرقشرى: آمیگدال، هیپوکامپ و هسته هاى قاعده اى است. قشر میانى پره فرونتال (mPFC )،داراى بخش ارتباطى (داراى توانایى ترکیب اطلاعات ورودى از چند منبع) و ارتباطات قوى دوطرفه -اغلب تک سیناپسى- میان خود و مناطق زیرقشرى است. علاوه بر قسمت هاى بالا، mPFC از مناطق وابسته به ادراک زبان و معنا شناسى مغز نیز اطلاعات را دریافت و هماهنگ مى کند. قشر پیش پیشانى و دوره هاى حساس ارتباطات میان مناطق مختلف مغز، براى تکمیل و بلوغ به چندین سال زمان نیاز دارد. باقى ماندن پلاستیسیتى مغز براى سالیان متمادى، آن را نسبت به فشارهاى محیطى آسیب پذیر مى کند. در طول رشد، بخش هاى مختلف مغز، هرکدام دوره هاى خاصى دارند که در آن ها بسیار به محیط اطراف واکنش پذیر و حساس مى شوند و به آن ها دوره هاى حساس (periods Sensitive ( مى گویند. دوره هاى حساس و همتایان سرسخت تر آن ها، دوره هاى بحرانى بیشتر در سیستم هاى ادراکى نظیر بینایى بررسى شده اند و حجم کمترى از پژوهش ها به تاثیر این دوره ها در تنظیم احساسات پرداخته اند. به همین دلیل، ما ابتدا ویژگى هاى دوره ى حساس را در حس بینایى بیان مى کنیم و سپس شرح مى دهیم که چگونه این قوانین در مورد احساسات نیز عمل مى کند. تلاش هاى برندگان نوبل ۱۹۸۱ ،هوبل و ویزلى، نشان داد که پلاستیسیتى سیستم بینایى گربه در نخستین روز ها پس از تولد افزایش مى یابد؛ در طول این دوره، ورودى هاى محیطى -مانند نور- تاثیر بسیارى بر قشر بینایى گربه و رفتارهاى مرتبط با بینایى او –مانند دید دوچشمى- مى گذارد که ایجاد تغییر در آن پس از اتمام این دوره، ناممکن خواهد بود. یعنى پس از پایان یافتن دوره ى بحرانى پلاستیسیتى، سیستم رشدى نسبت به محرک هاى نورى تغییرپذیر نخواهد بود. اخیرا پژوهش هایى از این دست در مدل هاى جوندگان انجام شده است تا مکانیسم هاى مولکولى شروع کننده و خاتمه دهنده به این دوره هاى پلاستیسیتى را شناسایى کنند. مکانیسم اصلى کنترل کننده ى این آغاز و پایان ها، تغییر تعادل ِ میانجى هاى ِ عصبى تحریکى و مهارى (مانند گابا و گلوتامات) در طول رشد است. زمان آغاز این دوره هاى حساس با توجه به شرایط محیطى انعطاف پذیر است؛ تجربیاتى نظیر محرومیت از محرک، استفاده ى بیش از حد از بازى هاى رایانه اى و افسردگى مادر، مى توانند باعث تغییر زمان شروع، طول دوره و شدت آن شوند. این دوره هاى افزایش پلاستیستى که با افزایش توان یادگیرى همراه هستند، در انسان نیز شناسایى شده اند. به عنوان مثال در پژوهشى که بر روى نوزادانى که هنوز لب به سخن باز نکرده بودند انجام گرفت، مشخص شد که سیستم شنوایى فرد در شش ماه ابتدایى پس از تولد، نسبت به اصوات و واج هاى زبانى که با آن برخورد دارد، آشنا و کوک مى شود. نتایج مشابهى در ارتباط با شناسایى چهره ى افراد نیز دیده شده است. با وجودى که دوره هاى حساس یا بحرانى درباره ى رشد سیستم ادراکى فرد شناسایى شده اند، آشکارسازى تاثیرشان بر عملکردهاى پیچیده تر –همانند احساسات و شناخت- مهجور مانده است. یکى از نظریات این است که دوره هاى حساس، ویژگى اختصاصى سیستم ادراکى است و در عملکردهاى سطح بالا تر دیده نمى شوند. نظریه اى دیگر بیان مى دارد که دوره هاى حساس همانند هر سیستم عصبى دیگرى، براى شناخت و احساسات نیز وجود دارد، اما مرزهاى زمانى آن طولانى تر و نامشخص تر است. مقالات زیادى در دو دهه ى گذشته نشان داده اند که تغییرات رشدى در قشر پیش پیشانى –از نظر ساختار و عملکرد- تا بزرگسالى ادامه مى یابد اما نسبت به مناطق تکامل احساسات در مغز .مغز ما از نخستین روزها توانایی تفکر، حرکت و برقراری ارتباط را پرورش می دهد. اما سرعت رشد برخی از بخش های مغز که احساسات و عواطف را پردازش و ادراک می کنند، کندتر از باقی قسمت هاست. تحقیقات جدید این امکان را برای دانشمندان فراهم آورده تا مناطقی را که در رشد، احساسات و نحوه ی سازش آن ها با محیط اهمیت دارند، بیشتر بشناسند . تکامل زیرقشرى که در یادگیرى احساسات نقش دارند، سرعت کمترى دارد. این الگو، سلسله مراتب رشد در سیستم عصبى را نشان مى دهد؛ به گونه اى که عملکرد یک سیستم وابسته به بلوغ پیشین دیگر سیستم هاست. کند بودن رشد تنظیم احساسات، همراه با رشد کند زیست عصبى اى است که آن را پشتیبانى مى کند (مانند آمیگدال وmPFC .( تغییرات طولانى مدت قشر پیش پیشانى و ارتباط آن با مناطق زیرقشرى، توسط ِ معیارهاى ارتباطى عملکردى- ساختارى نشان داده شده است. تحقیقات متعددى نشان داده اند که ارتباط میان mPFC و آمیگدال که در یادگیرى احساسات و برانگیختگى نقش دارند، از نظر کیفى میان کودک و بزرگسال متفاوت است؛ در بزرگسالى –و نه زودتر- افزایش در فعالیت mPFC ،با کاهش در فعالیت آمیگدال همراه مى شود. این دو ناحیه در پاسخ به محرک هاى احساسى (مانند برخورد با عوامل ترسناک) ارتباطى معکوس با یکدیگر دارند. این ارتباط معکوس توسط برخى مطالعات تهاجمى تر که با ایجاد ضایعات مغزى همراه بوده، نقش تنظیم کنندگى mPFC بر آمیگدال در یک شخص بالغ و سالم را بیان مى کند. جاى تعجب نیست که افرادى با اینِ تنظیم از بالا به پایین در پاسخ به مسائل احساسى، توانایى بهترى در کنترل احساسات خود دارند. کودکان برخلاف بزرگسالان فاقد این الگوى تنظیم و مهار هستند و به جاى آن، از الگوى مخصوص به خود استفاده مى کنند. الگوى کودکان، شاهدى قوى براى وجود یک دوره ى حساس در ارتباط میان mPFC و آمیگدال است؛ البته باید توجه داشت که یافتن حدود دقیق این دوره ها با توجه به طولانى بودن آن ها و دشوارى طراحى مطالعات براى بررسیشان، کارى چالش برانگیز است. در این مواقع، به همتاسازى از مطالعات جانورى به انسان ها نیاز خواهیم داشت. به طور مثال مدت زمان از شیر گرفتن تا بلوغ در جوندگان، به عنوان دوره ى حساس ارتباط mPFC-آمیگدال شناخته شده است. مطالعات اوپتوژنتیک و ردیابى دقیق در این دو ناحیه نشان مى دهد که ارتباط از آمیگدال به mPFC ، زود تر از راه مهارى برعکس آن رشد پیدا مى کند؛ به همین دلیل است که یک جونده ى بالغ مى تواند احساساتش را تنظیم کند، خصلتى که نوزدان جونده از داشتنش عاجزند. یافته هایى مشابه در مطالعات fMRI انسانى نیز به دست آمده است. در محدوده ى زمانى پس از گرفته شدن از شیر و پیش از بلوغ، تغییر و رشد در ارتباطات میان آمیگدال وmPFC با تغییرات قابل توجه تعادل ِ میانجى هاى ِ عصبى مهارى- تحریکى بروز پیدا مى کنند. همچنین یادگیرى محرکى نظیر موسیقى در این دوره ى حساس، تاثیر مادام العمر بر ارتباط mPFC-آمیگدال خواهد گذاشت. در سال ۲۰۱۶ لورل گابارد، دورنام و دیگران بیان کردند که فعال شدن همزمان آمیگدال و mPFC در پاسخ به محرک، اگر در دوران کودکى اندازه گیرى و سنجش شود، مى تواند پیش بینى کننده ى قدرتمندى براى رشد عملکردى فرد پس از بلوغ باشد. تنظیم احساسات بدون قشر پیش پیشانى بالغ در دید کلى، انسان ها و حیوانات در دوران کودکى، براى مهار و اصلاح احساساتشان از mPFC به گونه ى بزرگسالان بهره نمى برند؛ با این وجود مى توانیم در آن ها رفتارهاى کنترلى را نیز مشاهده کنیم. آن ها چگونه موفق به انجام این کار مى شوند؟ در موجوداتى که براى ادامه ى حیات نیاز به پشتیبانى یک فرد بالغ دارند، حضور یک مراقب در کنار کودک الزامى است. این مراقب در مدت زمان نابالغ بودن mPFC ،به عنوان یک مهارکننده ى خارجى عمل مى کند. مطالعات تجربى رفتارى در طول دهه ها بر این امر صحه گذاشته اند که کودک با استراتژى هاى گوناگون –اما با هدفى یکسان- به مراقب و والد خود اتکا مى کند. الگوبردارى کودکان از والدین یکى از مثال هاى معمول است. کودکان به طور معمول براى رفتارهاى فیزیکى و احساسى از والدین خود الگوبردارى مى کنند. الگوبردارى از والدین یک ابزار قدرتمند براى تنظیم و اصلاح احساسات است و موجب انتقال اطلاعات رفتارهاى احساسى نظیر رفتار ها و واکنش هاى اضطرابى از یک نسل به نسل دیگر مى شود. مکانیسم دیگرى که والدین از طریق آن احساسات فرزندشان را کنترل مى کنند، از طریق تعدیل در پاسخ دهى استرس و یادگیرى ترس است؛ این مکانیسم در گونه هاى متفاوتى از قبیل رت، خوکچه ى هندى، میمون و انسان دیده شده است. راهنمایى و کمکى که والد به فرزند در برابر محرک انجام مى دهد، مى تواند پاسخ فیزیولوژیک به ترس را تعدیل کند؛ مثلا مى تواند موجب جلوگیرى از افزایش هورمون استرس در انسان (کورتیزول) و در موش (کورتیکواسترون) شود. آمیگدال در رت در حال رشد، اجازه نمى دهد تا میان محرک ترسناک و محرک شرطى ارتباط برقرار شود. در آن روى سکه، اگر والد رفتار دفاعى از خود نشان دهد، موجب افزایش فعالیت آمیگدال خواهد شد. مى دانیم که قشر پیش پیشانى یکى از آخرین بخش هاى مغز است که به ایستگاه پایانى رشد مى رسد و ایجاد و تکمیل ارتباطات آن با دیگر نواحى مغز نیز سرعت پایینى دارد. این روند به ویژه در انسان حرکتى آهسته تر دارد و تا هنگام جوانى و بزرگسالى نیز ادامه مى یابد. گسترده بودن دوره ى رشد، آن را در برابر وقایع منفى محیط آسیب پذیر مى کند اما از سوى دیگر، فرصتى طلایى را فراهم مى آورد تا با یادگیرى طولانى مدت و بهینه سازى فعالیت هاى نورونى، رفتارى متعادل را بروز دهد.