بر اساس نظریه فرگشت، انسانها و شامپانزهها از یک ریشه مشترک بوده اند، ولی امروزه تفاوتهای فاحشی میان ما و آنها وجود دارد. شامپانزهها تکامل نیافتند و هنوز هم روی درخت زندگی میکنند، در حالی که انسانها به چنان پیشرفتی رسیده اند که میتواند به کره ماه هم سفر کند. این موضوع با نظریه فرگشت، تناقض اساسی دارد!
در نظریه فرگشت و انتخاب طبیعی چیزی به نام تکامل وجود ندارد و انسانها نیز تکامل یافته ترین و یا پیشرفته ترین جانداران زمین نیستند.
نوع انسان تنها به لطف جهش هایی که ناخودآگاه و برای حفظ نسل خود طی چند میلیون سال اخیر برخوردار شده است، امروزه از نظر مغز و هوش از دیگر جانداران برتری یافته و به لطف همین هوش برتر توانسته است تمام نقاط ضعف خود را بپوشاند.
برای مثال انسان در مقایسه با عقاب هم دید چشمی ضعیفتری دارد و هم نمیتواند پرواز کند، در مقایسه با میمون نمیتواند به راحتی از درخت بالا برود و از شاخه ای به شاخه دیگر بپرد و یا روی درخت بخوابد، انسان نمیتواند به سرعت کوسهها و دلفینها شنا کند یا مدت زیادی در زیر آب بماند. قدرت بدنی انسان از حیواناتی نظیر شیر، پلنگ،خرس و گراز بسیار کمتر است. انسان نمیتواند صداهایی با فرکانس کمتر از ۲۰ هرتز و بیشتر از ۲۰ کیلو هرتز را بشنود.
همچنین چشم انسان قادر به دیدن نورهای مادون قرمز و فوق بنفش نیست با این حال همین انسان به کمک هوش و قدرت تفکر و نیز بهره گرفتن از تجربیات گذشتگان خود توانسته است وسایلی بسازد و بیشتر نقاط ضعفش را بپوشاند؛ برای مثال او دوربین دید در شب و تلسکوپ را اختراع کرده است تا بهتر و قویتر ببیند. رادیو، تلویزیون، اینترنت و ماهواره را برای برقراری ارتباط راه دور با هم نوعان خود، اتومبیل و قطار را برای سرعت بخشیدن به حرکت، بالُن و هواپیما را برای پرواز کردن و کشتی و زیردریایی را برای حرکت در زیر دریا ساخته است.
همچنین درباره اینکه چرا انسانها صاحب مغز و هوش بیشتر شدند، گفتیم که عامل اصلی همان انتخاب طبیعی بوده است.
جد انسانها و شامپانزه تا شش میلیون سال پیش همگی در جنگل زندگی میکردند، اما به دلیل برخی مسائل طبیعی مانند خشکسالی در جنگلهای شرق آفریقا، این جانداران مجبور بودند برای مدتی از درختها پایین بیایند و در روی زمین به دنبال غذا بگردند. در این میان، گونههایی شانس زنده ماندن داشتند که در اثر فرگشتهای پیاپی صاحب پاهای قویتر بودند و پس از کسب غذا میتوانستند سریعتر بدوند و خود را به تک درختان امن تر برسانند.
این موضوع آغاز جدایی این گونه از خانواده هومونیدها (انسان نما ها) بود.
پس از آن طی میلیونها سال، گونه انسان نما با فرگشتهای مختلف روبرو شد که در نهایت به انسان امروزی ختم شد، اما اجداد شامپانزهها در منطقهایی میزیستند که تغییرات طبیعی زیاد در آنجا روی نداد و به همین دلیل نیازی هم به فرگشت متفاوت تر نداشتند.
البته شامپانزههای کنونی دقیقاً شبیه اجداد شش میلیون ساله پیش نیستند و تا حدود زیادی تغییر کرده اند.
در بدن انسانهای امروزی نیز اندامهای بدون کاربردی مانند دندان عقل، زایده آپاندیس و استخوان دنبالچه وجود دارند که در اجداد گیاهخوار مورد استفاده بودند، ولی اکنون کاربردی ندارند و شاید در نسلهای آینده به طور کامل حذف شوند.
گونه انسان طی چند صدهزار سال اخیر به آن درجه از سطح فکری رسیده است که با اختراع ابزاری مانند آتش، موفق شده تغییرات تحمیلی محیط بر روی بدن خود را تا حدودی متوقف کند. انسانهای خردمند دیگر مانند حیوانات نیاز چندانی به سازگاری با تغییرات محیط طبیعی ندارند زیرا می توانند؛ مثلاً با وقوع دوره یخبندان، لباس بپوشند و خود را از گزند سرما و مرگ حفظ کنند. از این زمان به بعد دیگر برتری جسمی برای بقا و زنده ماندن اهمیت پیشین خود را برای انسانها از دست داده است و در عوض برتری فکر و اندیشه و نیز همکاری در جهت کسب موقعیت بالای اجتماعی ارزشمند شده است.